برگهایی از خاطرات زندگی من : دبستان 4

  توزیع آب  

دوران دبستان : 4 

 

چنانکه ملاحظه فرمودید بهر جهت ما صاحب خانه شدیم یک اتاق حدوداً نه متری پرده برداری شد و هزار متر حیاط .  خب ،! دیگرما یحتاج ونیاز یک خانه چیست ؟یه چاه سه متری در گوشه شمال غربی چهار دیواری حفر کردند که فقط یک متر دیوار بکشند و برای جای پا دوتا تخته انداختند رو در چاه و یه پرده هم جلوی درش، شد مستراح ! تمام . پس از مدتی اوضاع که آروم شد و آب ها از آسیاب افتاد شرق زمین ما را اوس شکرالله ساخت که هنوز هم پا برجاست غرب را اوس کاظم ساخت که مالکین بعدی در حال حاضر مشغول تجدید بنا هستند و جنوب را سد مندلی ساخت (یعنی سید محمد علی) وشمال هم که سمت کوچه همان دیوار اولیه بود . در این زمان بود که ما از چهار طرف محصور شدیم .البته بجز اوس شکرالله که خودش جزو شرکاء متصرف بود بقیه زمین ها رو از مهدوی خریدند. یکی دو سالی گذشت ماهم یه اتاق درست درمون ساختیم که هم در داشت وهم پنجره و مستراح رو هم از سمت کوچه به ته حیاط منتقل کردیم و ساختن یک آب انبار برای ذخیره سازی آب مصرفی که بوسیله سطل و طناب از آن آب می کشیدیم. یه چاه آب تو خیابون سبلان شمالی هست که یادگار اون دورانه که بوسله جوب آب را از اونجا به خونه ها می رسوندند بعداً به همت وپیگیری استوار یادگاری چاه عمیقی سر خیابون حسینی زدند که موجب چندین خوشحالی شد . برای آب انبار آب صاف و سالم تری داشتیم، برای خوردن هم می رفتیم پارچ و کوزه رو از سر چاه پر میکردیم میاوردیم و زمانی که برای آبیاری باغ ها موتور رو روشن می کردند تو جوب آبتنی می کردیم. قبلاً آب خوردن رو از آب شاهی ها می خریدیم ،یه تانکر روی یه گاری بود میاوردند در خونه ها سطلی می فروختند . خب، برگردیم خونه ، پنج نفر، پدر و مادر و دو برادر و یک خواهر در یک اتاق ده متری زندگی می کردیم و اغلب مواقع مهمان هم داشتیم. گوشه ای از اتاق رختخواب ها چیده شده بودگوشه دیگر صندوق لباس ها و سمت پایین چراغ سه فیتیله خوراک پزی و لوازم آشپزی( ما از قدیم آشپز خونمون اوپن بوده!!) در اتاق رو باز میکردی حیاط بود ، برای حفظ و نگهداری کفش هامون از سرما و گرما اونا رو می آوردیم تو اتاق. یخچال ما یک کوزه گلی بود که آب می کردیم می گذاشتیم تو سایه خنک بشه .تابستونا با الاغ یخ فروش ها یخ می آوردند تو کوچه ها می خریدیم می پیچیدیم تو گونی تا دیر تر آب بشه هر وقت لازم بود مقداری میشکوندیم برای مصرف . همه مواد غذایی فاسد شدنی روزانه خریداری می شد. البته همه اهل محل تقریبا وضع مشابهی داشتیم . اول پاییز که می شد مامان می گفت: باد غریب بیرون کن شروع شد باید فکر زمستون باشیم این حرف برای ما،یه معنی داشت  اونم گل و شل راه مدرسه باد و بارون اما برای مامان یه دنیا مصیبت . تهیه خاک ذغال برای کرسیه زمستون ،درست کردن ترشی ، مربا ، ازهمه سخت تر ربّ .و اما ماجراهای خاک ذغال ! تو این جایی که الآن ده متری شهید گیو شده خونه ماشالله ذغالی بود که یه طرفشو شیروانی زده بود و با کامیون خاکه ذغال می آورد ومردم متناسب با مصرفشون برای زمستون می خریدند . تو خونه ذغال هارو سرند می کردند درشتاش برای سماور واین جور مصارف بعد غربیل می کردند ذغال های خورد برای منقل کرسی و خاکه  هارو مثل گل خیس می کردند وگوله میساختند . قیافه ها دیدنی بود با اینکه سر و کله رو می پوشوندند اما گرد ذغال از سوراخ دماغ تا چشم و گوش رو می پوشوند دقیقاً همون لولویی که ما رو ازش می ترسوندند!.اما درست کردن کرسی این طوری بود که یه منقل گرد به قطرسی سانت  دورتا دور خاکستر بعد مقداری ذغال خرد جلوی آن قرار می دادند بعد گوله در وسط ذغال ها وخاکستر هارو مخروطی شکل دور آن بالا می آوردند تا روی گوله و نوک آن یا ذغال درشت یا گوله آتیش روز قبل را می گذاشتند یواش یواش از بالا گوله وخاکه ها روشن می شد وایجاد حرارت می کرد اگر نیاز به حرارت بیشتر بود ازبالا مقداری خاکستر هارا عقب می زدند تا حرارت بیشتر شود.این منقل آتیش رو میذاشتند وسط اتاق ویک کرسی چوبی جهارگوش(مثل یک میز پایه کوتاه مثلاً پنجاه سانت) متناسب با اتاق وتعداد افراد، بعد لحاف بزرگی روی آن مینداختند .