آیا امام حسین می خواست به حکومت برسد؟

این که ماهیت حرکت امام حسین چه بوده ازگذشته تا به حال نظرات مختلفی ابراز شده وبطور کلی هرزمان که نیاز به مبارزات اجتماعی جهت براندازی حکومتی بوده گفتند امام برای تاسیس حکومت قیام نموده ودرجایی وزمانی که اصلاح حکومت را مد نظرداشتند حرکت ایشان را مصلحانه وبی خشونت مطرح نمودند ونظرات دیگری که در تحلیل نهایی به این دو نظر میرسد یک روز آیه الله صالحی نجف آبادی شهید جاوید نوشت وگفت امام برای حکومت قیام نمود بعضی اوراتخطئه کردند وروزدیگر دکتر شریعتی گفت درعصر نتوانستن ها رفت تا با شهادت خود دشمن را رسوا کند وکسانی هم گفتند اصلا ایشان ماموریت داشت که برود وشهید شود وخود هم می دانست که شهید می شود ونظرات دیگر... لذا مقاله ذیل را برای تنقیح مسئله مفید یافتم وبه دوستان عرضه می نمایم 


قال الامام الحسین(ع):«أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی لَمْ آتِکُمْ حَتَّى أَتَتْنِی کُتُبُکُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَیَّ رُسُلُکُمْ أَنِ اقْدمْ عَلَیْنَا فَإِنَّهُ لَیْسَ لَنَا إِمَامٌ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَجْمَعَنَا بِکَ عَلَى الْهُدَى وَ الْحَقِّ فَإِنْ کُنْتُمْ عَلَى ذَلِکَ فَقَدْجِئْتُکُمْ فَأَعْطُونِی مَا أَطْمَئِنُّ إِلَیْهِ مِنْ عُهُودِکُمْ وَمَوَاثِیقِکُمْ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ کُنْتُمْ لِمَقْدَمِی کَارِهِینَ انْصَرَفْتُ عَنْکُمْ إِلَى الْمَکَانِ الَّذِی جِئْتُ مِنْهُ إِلَیْکُم‏.....فَإِنَّکُمْ إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لِأَهْلِهِ یَکُنْ أَرْضَى لِلَّهِ عَنْکُمْ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَیْتِ مُحَمَّدٍ وَ أَوْلَى بِوَلَایَةِ هَذَا الْأَمْرِ عَلَیْکُمْ مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُدَّعِینَ مَا لَیْسَ لَهُمْ وَ السَّائِرِینَ فِیکُمْ بِالْجَوْرِ وَ الْعُدْوَان.»(شیخ مفید/ الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد ج‏۲ ص۷۹ – الکامل فی التاریخ/ج۳/ص۴۰۷ ) 

ترجمه:امام حسین (ع) خطاب به کوفیان فرمود: « من به سویتان نیامدم مگرآنگاه که نامه های [دعوت] شما به من رسید و [ نمایندگان و] پیک هایتان نزدم آمدند[مبنی بر] اینکه:« بر ما وارد شو! چرا که ما را رهبری نیست .امید است تا خدا ما رابه واسطه تو بر هدایت وحقّ گرد آورد.» پس [ حال] اگر همچنان بر آن [ رأی خود]هستید، همانا به سوی شما آمده ام . پس مرا عهد و پیمانی دهید تا بر آن اطمینان یابم و اگر چنین نکنید و آمدن ام را خوش نمی دارید، من نیز از شما روی برتابیده وبه همان جا  که از آن آمده ام  باز می گردم...اگر شما [مردم] از خدا پروا کنید و حق را برای اهل آن [به رسمیت] بشناسید، برای خشنودی خداوند بهتر است. و ما اهل بیت پیامبریم و بر عهده داری این امر (حکومت) ازاین مدُعیان به ناحقُ که بر شما ظلم و زور روا می دارند، شایسته تریم.   

بیان : ۱- این حدیث شریف  بخشی از سخنان امام حسین (ع) در مسیر حرکت به کوفه است. آن زمان که امام (ع) از بی وفایی کوفیان و شهادت مسلم بن عقیل آگاه گشت و در میانه با گروهی از لشکر عبید الله بن زیاد به فرماندهی حرّ بن یزید ریاحی روبرو گردید، حرّ به امام گفت من مأموریت دارم تا تو را تحت الحفظ به کوفه نزدعبید الله ببرم .طبیعی بود که رفتن امام (ع) نزد عبید الله بی هیچ تردید رفتن به کام دشمن  بود و سرانجامی جز مرگ به شیوه انتخابی عبیدالله نداشت. امام چندین بار به گفتگو با حرّ و افراد سپاه او پرداخت و به آنان یادآور شد که به دعوت کوفیان آمده تا به خواست آنان، مسولیت رهبری شان را برعهده بگیرد. حال که آنان ازرأی و نظر خود منصرف شده اند، دیگر به کوفه نخواهد رفت و به محل اقامت پیشین خود(مدینه) باز خواهد گشت. و حتا در مواردی نیز فرمودند اگر هم نخواهند در عراق بماند به سرزمین دیگری می رود. به گواهی تاریخ  از ابتدای مواجهه امام (ع) با لشکرعبیدالله تا روز عاشورا بارها این مضمون از سوی آن حضرت تکرار گردید.

۲- تاکنون در مورد اهداف و انگیزه های قیام امام حسین (ع)، از ابعاد مختلف فراوان سخن گفته شده است و دربعد اجتماعی و سیاسی نیز در یک قرائت مشهور ، هدف اصلی امام ، برپایی حکومت اسلامی معرفی می شود.حال با در نظر گرفتن این سخنان امام(ع) که به تکرار بیان شده اند،این پرسش مهمّ مطرح می شود که اگر هدف امام برپایی حکومت اسلامی بوده، پس چگونه است که به صراحت خطاب به مردم کوفه اظهار می دارند :« اگر آمدن مرا خوش نمی دارید بازمی گردم.»؟چرا امام به همین سادگی و آسانی به صِرف اینکه خواست و رأی مردم تغییر کرده، از چنین هدف مهمی چشم پوشی کرده و قصد بازگشت می کنند؟ و چرا برای رسیدن به این هدف از ابزار و امکانات دیگر بهره نمی گیرند؟ مثلا چرا همان ابتدا درمواجهه با اولین گروه ازسپاه ابن زیاد به فرماندهی حرّ که تعداد اندکی بودند ویاران امام توانایی غلبه بر ایشان را داشتند با پیشنهاد برخی از همراهانشان (زهیربن قین) موافقت نکردند که بر آنها حمله کنند و آنها را از میان ببرند تا راه را برپیروزی و دستیابی بر قدرت برای خود فراهم سازند؟خصوصا که به امام(ع)  چندین بار یادآوری شد که اگر هم اکنون بر آنان حمله نکنیم، با ملحق شدن گروه دیگری از لشکریان ابن زیاد، کار مشکل خواهد شد. ولی پاسخ امام هر بار به این مضمون بود: «من آغازگر جنگ نخواهم بود!» (الکامل \۳\ص۴۱۱)برای یافتن پاسخ این پرسش مهم باید  مجموعه رفتار امام در طول ۱۱ سال امامت پس از شهادت برادربزگوارشان امام حسن(ع) وعلاوه بر آن سیره و روش  سیاسی واجتماعی امام علی(ع)و امام حسن (ع)  مورد توجه و بررسی قرار گیرد.

۳-  کوتاه سخن اینکه گواهی تاریخ پس از معاویه و با حاکمیت یافتن یزید، عصر جدیدی در تحریف و انحراف از دین الهی و جابجایی و مسخ ارزشهای انسانی آغاز شد که تفاوتهای اساسی با دوره پیشین داشت و سیاست پیچیده و مزوّرانه اموی امکان یافته بود تا به تمامی خود راآشکار کرده و به اهداف اصلی مورد نظر دست یابد . با بررسی سخنان امام حسین (ع) مهم ترین ویژگیهای این دوره جدید را می توان شناخت. جریان انحرافی ای که پس از پیامبراسلام(ص) ظهور کرد، خصوصاً حدود دو دهه حاکمیت مطلق امویان، یعنی فاصله میان شهادت حضرت امیر(ع) و به حکومت رسیدن یزید که طول دوران حکومت معاویه بود (۴۰ تا ۶۰ هجری قمری)، با بهره گیری از انواع و اقسام روشهای فرهنگی و سیاسی همچون جعل احادیث وانتشار گسترده آنها ، تبلیغاتِ عوام فریبانه گسترده، آموزشهای نادرست و یکسویه دینی و نیز اعمال محدودیت برای اهل بیت (ع) و بازماندگان از اصحاب پیامبر و تابعینی که با سیاستهای آنها مخالفت می کردند و دور کردن آنها از جامعه کوشید تا مرجعیت خودرا در شناخت احکام و تعیین ارزشهای دینی به جامعه بقبولاند. به گونه ای که مردم برای شناخت دین و داوری در مورد اینکه چه چیزی از دین است و چه چیزی از دین نیست ؟و چه کسی مومن و دیندار است و چه کسی نیست ؟ به آنان مراجعه کنند. و تا حد زیادی نیز در این سیاست خویش موفق شدند.خصوصاً اینکه نسل جدید مسلمانان اصولاً تمام رشد خود را در همین دوران و در همین بستر فرهنگی، تربیتی وتبلیغاتی گذرانده بودند و هیچ درک و شناختی از گذشته (زمان پیامبر و حضرت امیر )نداشتند. و اینک امویان با مرگ معاویه و حکومت یافتن یزید به گمان خود می پنداشتندزمان مناسب برای بهره برداری کامل از تمام تلاشهای چندین ساله و رونمایی کامل ازساختارهای جدید اخلاقی و فرهنگی فرا رسیده و چون ذائقه جامعه تغییر یافته، می توانندفرایند جابجایی ارزشها را تکمیل کرد و با بهره گیری از ظواهر و احساسات دینی، قدرت خویش را برای همیشه تثبیت نمایند. و به تعبیر حضرت امیر(ع) که سالها پیش در موردآینده و نتیجه سیاست امویان فرموده بود، در این زمان درصدد بودند  دروغ ، جهل، ظلم و دشمنی را به جای راستی، حقیقت ، عدالت ، فضیلت و دوستی حاکم گردانند و دریک کلام اسلام همچون پوستین وارونه ای عرضه گردد (گویا امیر مومنان این مقطع تاریخی را پیش بینی کرده بود : ر ک . نهج البلاغه : خطبه ۱۰۸)در چنین شرایطی امام حسین(ع) به عنوان کسی که پس از پیامبر(ص) وظیفه حفظ اصالتهای دینی را دارد؛ به عنوان امر به معروف و نهی از منکر موظف است تا در برابر این انحراف بزرگ بایستد ومردم را نیز آگاه سازد و این تنها وظیفه اصلی امام(ع) بود و در آن شرایط هیچ وظیفه و هدف دیگری جز عدم تأیید جریان انحراف و آگاه سازی عمومی برعهده نداشت . از این رو در این مرحله آن حضرت صرفاً از اظهار بیعت با یزید خودداری کرد و بدینسان به عنوان میراث دار و نماینده بیت نبوی (ص) به این جریان انحرافی مشروعیت نبخشید. تا بدینجا وظیفه امامت انجام گرفته بود، اما امام(ع) به عنوان جانشین پیامبر علاوه برامر به معروف و نهی از منکر  و حفظ اصالتهای دینی که وظیفه اصلی امامت است دارای حق و شایستگی کامل برای بر عهده گرفتن رهبری جامعه اسلامی نیز می باشد.منظور از جامعه اسلامی ،جامعه ای است که اکثریت افراد آن با اختیار و اراده آزاد خود تصمیم گرفته اند تادر مناسبات اجتماعی خویش بر مبنای ارزشها وآموزه های دینی عمل نمایند. با این تعریف کاملاً روشن است که امام(ع) فقط آن گاه وظیفه دارد مسولیت رهبری جامعه راعهده دار شود که از سوی مردم، و بر اساس آگاهی و اراده آزادشان چنین درخواست ومطالبه ای وجود داشته باشد . اما اگر مردم چنین اراده ای نکنند؛ در این صورت معصوم(ع) هیچ وظیفه ای برای اعمال حق خود و به دست گرفتن رهبری جامعه ندارد. هرچند از آنجا که این «حق» به دلیل شایستگی های معصوم از سوی خداوند به آنان عطا شده، مسلمانانی که با وجود ادعای ایمان و مسلمانی، آگاهانه این حق را به رسمیت نشناسند و زمینه تحقق رهبری ایشان را فراهم نسازند ، دچار معصیتی بزرگ شده و باید در پیشگاه خداوند پاسخگو باشند.ولی هیچگاه و هرگز معصوم وظیفه ندارد بدون رضایت مردم ،  به هر شکل  و با هر وسیله این حق خود رااستیفا کرده و خود را به جامعه تحمیل نماید . گرچه در این مورد نیز وظیفه دارد به مردم نسبت به این حق الهی خود آگاهی دهد تا زمینه تحقق حکومت اسلامی با اراده ورای خود آنان فراهم گردد.

۴- در سیره و سنت امامان معصوم (ع ) راه یابی به قدرت ، جز بر اساس رأی و اراده آزاد افراد جامعه، نامشروع و غیر دینی است. ۲۵سال کناره گیری و خانه نشینی امیرمومنان (ع)، صلح امام حسن(ع)و واگذاری قدرت توسط آن حضرت ، حدود 10 سال امامت امام حسین (ع) که با دوران حکومت معاویه همراه بود، عدم همراهی امامان معصوم همچون امام صادق(ع) و امام رضا(ع) باحرکت های نظامی و مبارزه مسلحانه و از همه مهمتر عدم بهره گیری امام باقر(ع) وامام صادق(ع) از فرصت درگیری و منازعه سخت امویان و عباسیان برای به دست گرفتن قدرت که بی تردید بهترین فرصت برای ورود نیروی سوم و در اختیار گرفتن قدرت سیاسی بود و ... همه و همه شواهدی روشن و انکار ناپذیر از این سیره و سنت امامان معصوم(ع) است. چنان که پیامبر(ص) که خود از سوی خداوند شایستگی های بی بدیل علی(ع) رابرای جانشینی خویش و نیز رهبری جامعه اسلامی اعلان و معرفی نمود، اما خطاب به آن حضرت چنین توصیه فرمود:«یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ لَکَ وَلَاءُ أُمَّتِی فَإِنْ وَلَّوْکَ فِی عَافِیَةٍ وَ أَجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ، وَ إِنْ‏ اخْتَلَفُوا عَلَیْکَ فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِیهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَیَجْعَلُ لَکَ مَخْرَجاً ( کشف المحجة لثمرة المهجة،ص: ۲۴۹)(ای پسر ابو طالب! رهبری امّت من  تورا سزاوار است.پس اگر [مردم] تورا با رغبت[ وبدون اجبار وبکار گیری خشونت] بر رهبری خود برگزیدند و با رضایت بر تو اجماع واتفاق کردند ، رهبری آنان را عهده دار شو. و اما اگر بر تو اختلاف کردند، آنان وآنچه در آن هستند را واگذار. همانا خداوند به زودی برای تو راهی می گشاید.)

۵- حال امام حسین(ع) پس از آنکه وظیفه اصلی خود را که عدم تایید جریان انحرافی و آگاهی بخشی به مردم بودرا انجام داده است، با انبوه مطالبات عمومی از سوی مردم کوفه روبرو شده که به اصرار از او می خواهند نزد آنان رفته و رهبری شان را برعهده گیرد تا با رهبری او ارزشهای اصیل دینی را در مناسبات اجتماعی خود جایگزین ارزشهای تحریف شده نمایند.اینجاست که شرط شرعی برای انجام وظیفه دیگر امام (ع) تحقق می یابد و بر آن حضرت شرعاً و عقلاً واجب بود که به این خواست و رأی مردم پاسخ دهد. اما همانند پدر بزرگوارش فقط زما نی مسولیت خلافت را پذیرفت که جدیّت در خواست اکثریت مردم را پس از عثمان احراز کرد (ر.ک: نهج البلاغه خطبه های ۳ و۹۲ - نامه های ۵۴ و ۱۳۶)امام حسین(ع) نیز برای  اینکه میزان جدیّت مردم در این مطالبه شان و وجود شرایط لازم را مورد بررسی و سنجش قرار دهد نماینده ویژه خود جناب مسلم ابن عقیل را پیشاپیش به کوفه فرستاد و تا زمانی که گزارش مسلم از کوفه مبنی بر وجود تمام شرایط نرسیده بود، امام (ع) هیچ اقدامی برای حرکت به کوفه نکرد .و پس از دریافت این نامه بود که امام (ع) برای انجام وظیفه ای دیگر که همان تشکیل حکومت اسلامی بر اساس دعوت و خواست مردم بود ،حرکت نمود. اما ورود عبید الله ابن زیاد به کوفه که هم زمان حاکم دومین شهر شیعی بصره بود و از پیشینه تزویرگری ، خشونت و تدبیر سیاسی برخوردار بود ، اوضاع کوفه را کاملاً دگرگون ساخت. او توانست با به کار گیری نمونه ای کامل از سیاست اموی که آمیزه ای از زر و زور و تزویر بود، نخبگان را خاموش و یا تطمیع نماید و با حاکمیت رعب و وحشت و جنگ روانی ، افکار عمومی را در اختیار بگیرد.تا جایی که مسلم و هانی ابن عروه را به شهادت رساند و هیچ اتفاقی در کوفه که پایگاه تشیع و اهل بیت ع بود واکثریت قاطع آن تا چند روز قبل یکپارچه در انتظار امام حسین ع  بسر می برد،نیفتاد. در میانه راه خبر این تحول و شهادت مسلم به امام (ع) رسید و امام  پس از مشورت با همراهان، به امید تغییر شرایط با ورود ایشان به کوفه همچنان به حرکت ادامه داد . اما آنگاه که با نخستین گروه از لشکریان عبیدالله به فرماندهی حُرّ بن یزید ریاحی روبرو شد و عمق تحولات رخ داده در کوفه مشخص گردید، طبعاً دیگر هدف دوم آن حضرت که بر اساس دعوت و خواست مردم تنجّز و تحقق یافته بود منتفی گردید . ولی هدف نخست و اصلی که عدم تأیید جریان انحراف بود همچنان باقی ماند . 

۶از این به بعد تمام سخنان و اقدامات امام حسین (ع) بر همین مبنا تفسیر پذیر است . چنانکه دقیقاً بر اساس همان نظریه ای که توضیح داده شد از حرّبن یزید می خواهند که اجازه دهد تا باز گردد و تصریح می کنند که بر اساس دعوت و خواست مردم آمده اند و حال که آنان ازرأی خود باز گشته اند، دلیلی برای سفر به کوفه نیست. پس باز می گردیم! بنابراین اگر همان زمان، حرّ اجازه بازگشت به امام حسین ع می داد ، بر حسب ظاهر هرگز هیچ درگیری و جنگی در نمی گرفت . چون اصولاً امام ع هرگز کوچکترین تمایلی به جنگ و در گیری نداشت . از عقبة ابن سمعان روایت شده :« من از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق همراه حسین (ع) بودم و هرگز تا روز کشته شدنش از او جدا نشدم  و در تمام این مدت او به مردم می گفت مرا واگذارید تا به جایی که از آن آمدم (مدینه) باز گردم ویا [ حتی اگر نمی خواهید در این سرزمین باشم ] بگذارید تا [ به نقطه ای دیگر] دراین زمین پهناور بروم. تا نظاره گر باشیم که امر مردم به کجا خواهد انجامید ؟»(الکامل ج 3، ص413)اما آنگاه که فقط دو راه را در برابر آن حضرت قراردادند و ایشان را مجبور به یکی از آن دو نمودند : یا تأیید جریان انحراف و تحریف دین و بیعت با یزید و اجازه اینکه از دین برای تصاحب وتثبیت قدرت استفاده شود و یاجنگ و کشته شدن . روشن است که انتخاب راه نخست برای امام هرگز ممکن نبود. اما امام(ع) جنگ را نیز برنگزید . بلکه تا روز عاشورا نیز دست از روشنگری و آگاهی بخشی برنداشت و تمام تلاش خود را برای عدم وقوع جنگ به کار گرفت و روز عاشورا نیز تا زمانی که نخست حمله از سوی سپاه یزید آغاز نشده بود ، آن حضرت کمترین کنــش جنگی از خود نشان نداد و تنها آنگاه که مورد حمله یزیدیان قرار گرفت در مقام دفاع برآمد.