بت پرستی چیزی نیست جزمطلق دانستن امورمقید و مشروط

ذات و حقیقت بت پرستی چیزی نیست جزمطلق دانستن امورمقید و مشروط، و کامل انگاشتن جنبه های ناقص جهان ،و تسلیم شدن به آن امور و به مقام خدایی رساندن آنها. بر این اساس ،هرگاه موجود و پدیده ای را که،درواقع ،مقید و مشروط وناقص است مطلق و کامل تلقی کنیم وبالطبع وبالتبع تسلیم اش شویم بت پرست شده ایم و،در این جهت، فرقی نمی کند که آن موجود وپدیده چه چیزی باشد.چنین نیست که به مقام اطلاق وکمال بالابردن پاره ای ازچیزها بت پرستی باشد،ولی اگر همین معامله را با پاره ای چیزهای دیگر داشته باشیم بت پرست نشده باشیم .


آنچه بت پرستی را از غیر بت پرستی جدا می کند این است که چیزی که مطلق وکاملش می دانیم واقعا مطلق و کامل هست یا نه ، نه اینکه چیزی که می پرستیم چه هست یا چه نیست . شک نیست که امروزه کمتر کسی ستاره یا خورشید یا ماه یا مجسمه ای فلزی یا چوبی را می پرستد ، اما این بدان معنا نیست که بت پرستی امری منسوخ و متروک شده است؛ بلکه می تواند فقط حاکی ازاین باشد که اشکال و صوری از بت پرستی جای خود را به اشکال وصور دیگری سپرده اند . امروزه ، دیگر ، تندیس تراشیده ای را نمی پرستیم اما ممکن است پول یا قدرت یا موفقیت یا شهرت یا محبوبیت یا حیثیت اجتماعی یا لذت یا افکار عمومی یا گروه سیاسی یا انسانی خاص یارژیمی یا حکومتی یا...رابپرستیم . ازباب ذکر نمونه، انواع عدیده ای از بت پرستی عالیرتبه تر وجود دارند که آن ها را می توان نخست به سه عنوان اصلی طبقه بندی کرد:بت پرستی فناورانه ،بت پرستی سیاسی ،وبت پرستی اخلاقی. اما،شاخص ترین مصداق بت پرستی ، که شاید بتوان آن را عله العلل سایر مصادیق بت پرستی نیز تلقی کرد ، عقیده پرستی است . درعقیده پرستی ، آدمی نخست شخص خود را به مقام اطلاق وکمال ، یعنی به جایگاه خدایی، فرا می برد (=خودپرستی)؛سپس ، به خود شیفتگی بدخیم دچارمی شود،یعنی خود را با آنچه دارد تعریف می کند،نه با آنچه انجام می دهد؛ وسرانجام،عقاید خود را جزو داشته ها ودارایی های خود به حساب  می آورد. فرآورده این فرآیند سه مرحله ای این می شود که عقاید خود را می پرستد،یعنی:اولا: آن ها رافرا تر از زمان،مکان،واوضاع واحوال وغیر متاثر ازعوامل تاریخی،اجتمایی، وفرهنگی،به تعبیری امری ماورایی ،و بدون ذره ای نقص وعیب می داند،وثانیا: می خواهد که عالم وآدم خودرابا این عقاید سازگار وموافق کنند و تسلیم ان ها شوند وچون ،دراکثریت قریب به اتفاق موارد، نشانی از این سازگاری وموافقت وتسلیم نمی بیند، خود دست اندرکار ایجاد آن می شود وبه ستیزه با همه چیز بر می خیزد.عقیده  پرستی بزرگترین رقیب خدا پرستی است،وکسانی که دغدغه خداپرستی دارند ومی خواهند زندگی خدا پسندانه ای را سپری کنند باید کاملاًمراقب این رقیب باشند ،یعنی هیچ چیز را باخود خدا عوض نکنند ، حتی عقیده به وجود خدارا. عقیده به وجود خدا خدا نیست ونباید پرستیده شود.خدای واحد را باید پرستید، بدین معنا که باید فقط خدارا مطلق ،کامل، ومقدس بدانند،و حتی عقیده خودرا به وجود خدا وتصور خودرا ازخدا به جایگاه اطلاق ،کمال ، وتقدیس فرا نکشند. جایی که عقیده به وجود و وحدت خدا نیز خود خدا نیست ، ونباید پرستیده شود معلوم است که وضع سایر عقاید بر چه منوال است.آیا خود باور به وحدت خدا مستلزم این نیست که غیر از همان خدای واحد هیچ چیز دیگری را به خدایی نگیریم ومگر یکی ازآن چیزهای دیگر عقاید ما نیستند؟ آنچه مایه اسف وموجب احساس خطر است اینکه عقیده پرستی ، که خصم خدا پرستی است، عین خدا پرستی انگاشته و یا قلمداد شود.کسی که یا خود به چنین توهم یکسان انگاری ای دچار باشد یا بخواهددیگران را به چنین توهمی گرفتار سازد ساحت زندگی درونی وفردی وخصوصی خود را به شرک می آلاید وساحت زندگی بیرونی وجمعی وعمومی دیگران را به اصناف درد و رنجها می آکند. برای اینکه خود را ازجهت ابتلاء یا عدم ابتلاء به بیماری عقیده پرستی بیازماییم راهی نیست جز اینکه ببینیم که چه عقیده ای را ، وتا چه حد،حاضریم در معرض نقد دیگران درآوریم وصدق و کذب و حقانیت و بطلان و اعتبار و عدم اعتبار آنرا به ترازوی تفکر نقدی بسنجیم. به محض اینکه احساس کنیم که خوش نداریم یکی از عقایدمان در بوته تفکر نقدی واقع شود ویا به ادله وبراهین صاحبان عقاید مخالف آن گوش سپاریم، یعنی به محض اینکه احساس کنیم که خوش داریم خود را نسبت به عقاید واقوال دیگران کر کنیم ،باید پی ببریم که درسنگلاخ عقیده پرستی گام نهاده ایم واز خدا پرستی دور افتاده ایم،فارغ ازاینکه آن عقیده ای که در باره اش تصمیم خود راگرفته ایم (تصمیم،در اصل عربی اش ،به معنای کر کردن است ) چه عقیده ای باشد.

وقت آن است که هریک از ما به خود بباوراند که : الف)من مطلق ، کامل ، و مقدس ، یعنی خدا ، نیستم ؛ ب) من با داشته هایم تعریف نمی شوم ، بلکه با کرده هایم تعریف می شوم ؛ ج) عقاید من از آن سنخ داشته هایی نیستند که باید به هر قیمتی ، وبا هر هزینه ای برای خودم ودیگران ،نگهشان دارم ، بلکه تا زمانی ، وتا حدی ، ارزش نگه داشتن دارند که نسبت به نقائض شان رجحان استدلالی و معرفتی ای داشته باشند. وسخن آخر اینکه خدا نداشتن ، به مراتب بهتر از چند خدا داشتن است .ودر قرآن کریم فرموده: یوسف : ۱۰۶  وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ و بسیارى از آنها به خدا ایمان نمى‏آورند مگر آنکه ایمانشان به شرک آلوده است.

النساء : ۱۱۶   إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیداً خدا گناه شرک را نخواهد بخشید و ما دون شرک را بر هر که مشیّتش تعلّق گیرد مى‏بخشد. و هر که به خدا شرک آرد به گمراهى سخت و دور (از سعادت) در افتاده است.

بابرداشتی از پیشگفتار ماهنامه ناقدشماره۳